برف شکل ساده رویای ماست....
برف
زاغ وقتی دردل ایوان نشست
قلب تردجوجه گنجشکان شکست!
آن شبی که حوض بی مهتاب بود
صبح شد،مادربزرگم خواب بود!
برف آمد،باغ رایکرنگ کرد
باغبان پیر رادلتنگ گرد!
هیچ کس بر روی این رنگ سپید
لخته های خون بلبل را ندید؟!
رد پای عاشقان بر برف ماند
حیف شد،در سینه هاشان حرف ماند!
طفلکی ها ،یاس های بی گناه
طفلکی ها ،غنچه های بی پناه!
طفلکی ،آن شاپرک های ظریف
بادهای سرد واندامی نحیف
آدم اینجا مثل آدم برفی است
بهترین آوازها،کم حرفی است!
هیچکس اینجا به فکر یاس نیست
هیچکس انگار بااحساس نیست!
عاشقی رنجیده از این سرنوشت
روی برف شیشه چیزی می نوشت:
برف شکل ساده رویای ماست
گرچه در سرما شقایق زنده نیست
عشق حتی در زمستان ماندنی است....
سروده ای چاپ شده از "مهندس کاوه فرهادی" در فصلنامه وزین کرمان - مورخ: 1378